پرواز هم دیگر
رویای آن پرنده نبود
دانه دانه پرهایش را چید
تا بر این بالش
خواب دیگری ببیند
.........................................
بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی... تکلیفِ رنگ موهایت در چشم هایم روشن نبود تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم.. تکلیفِ شمع های روی میز روشن نبود من و تو بارها زمان را در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم و حالا زمان داشت از ما انتقام می گرفت در زدی .. باز کردم .. سلام کردی.. اما صدا نداشتی.. به آغوشم کشیدی .. اما ... سایه ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود به اتاق آمدیم .. شمع ها را روشن کردم ولی ... هیچ چیز روشن نشد نور تاریکی را پنهان کرده بود... بعد بر مبل نشستی .. در مبل فرو رفتی .. در مبل لرزیدی .. در مبل عرق کردی .. پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم: نهنگی که در ساحل تقلا می کند برای دیدن هیچ کس نیامده است تگ: گروس عبدالملکیان، عبدالملکیان گروس، کتاب گروس عبدالملکیان، اشعار گروس عبدالملکیان، گروس عبدالملکیان شعر، شعری از گروس عبدالملکیان، شعر معاصر، شعر سپید،پرنده? پنهان، پرنده ی پنهان، رنگهای رفته? دنیا، سطرها در تاریکی جا عوض می کنند، رنگهای رفته ی دنیا، حفره ها